معنی فقیر و بینوا

حل جدول

فقیر و بینوا

نادار


بینوا

بایس

بایس، یک لاقبا

فارسی به عربی

بینوا

فقیر


فقیر

فقیر

عربی به فارسی

فقیر

تهیدست , تهی , خالی , تنگدست , فقیر , مسکین , بینوا , بی پول , مستمند , معدود , ناچیز , پست , نامرغوب , دون

لغت نامه دهخدا

بینوا

بینوا. [ن َ] (اِخ) داود فرزند میرزا مهدی حسینی طوسی اصفهانی. بگفته ٔ هدایت درمجمع الفصحاء از مشاهیر فضلا و معاریف اعاظم علما بوده است و شعر میسروده. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 82).


فقیر

فقیر. [ف َ] (اِخ) دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد، دارای 240تن سکنه. آب آن از چشمه ٔ فقیر و محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فقیر. [ف َ] (ع ص، اِ) درویش که به اندازه ٔ کفایت عیال مال دارد یا درویشی که اندک چیزی دارد و قوت میسر باشد او را. ج، فقراء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درویش. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). بی چیز. (یادداشت مؤلف). گدا. بیچاره. نادار. (یادداشت مؤلف). درویش که قوت و کفایت چند روزه ٔ عیال داشته باشد. مسکین. آنکه بسیار محتاج است و هیچ چیز ندارد. (غیاث از منتخب):
برنگ و بوی بهار ای فقیر قانع شو
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی.
سعدی.
مبادا که گنجی ببیند فقیر
که نتواند از حرص خامش بود.
سعدی.
نه بم دارد آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر.
سعدی.
|| شکسته استخوان پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شتر بینی بریده جهت رام شدن. || گو که نهال خرما نشانند در آن. ج، فُقُر. || جوی گرداگرد نهال خرما. (منتهی الارب). || چاههائی که یکی بسوی دیگری روان باشد. || زمین نرم که در آن چاهها برابر و مقابل کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دهانه ٔ کاریز و آب راهه ٔ کاریز. (منتهی الارب).

واژه پیشنهادی

فارسی به انگلیسی

بینوا

Beggar, Beggarly, Desolate, Hapless, Helpless

فارسی به آلمانی

بینوا

Arm, Mangelhaft, Schlecht

فرهنگ عمید

فقیر

تنگ‌دست، تهیدست،
فاقد امکانات: شهرستان فقیر،
(تصوف) سالک،


بینوا

بی‌چیز،
بیچاره،
بی‌سروسامان،
ناتوان، درمانده،
بدبخت،

معادل ابجد

فقیر و بینوا

465

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری